2737
2739
عنوان

بیاین براتون داستان اشتباهنو بگم

585 بازدید | 33 پست
دوستان هدفم ازین تاپیک فقط ی چیزه 

اینکه بگم چقدر خدا با اینهمه گناهامون هوامون رو داره  دستمونو رها نمیکنه چقدر وقتی میگیم اقاجان التماس دعا چجور کمکمون میکنه و ب صلاحمون دعا میکنه 

هیچ وقت ناامید نشین ازشون اگه ی چیزو با ارزش رو ازمون میگیره ی بهترشو سر راهمون میزاره 


من قلمم اصلا خوب نیست ولی دلمم نمیاد براتون تعریف نکنم 


اگه حوصله ندارین لطف کنین برین بیرون

 اگه هم تو حرفام حرفی زدم ک ناراحتتون کرد ب برزگی خودتون ببخشید 


همشو از قبل نوشتم براتون کپی میکنم لطفا صبر باشین و احترام نگه دارین 

 بی احترامی = گزارش



بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

موقعی ک دانشجو بودم ،حدودا ۱۸ ساله.  یکی از دوستام عضو ی گروه تل گرامی شده بود ک برای کسایی بود ک میخوان ازدواج کنن چه پسر چ دختر و فرم و مشخصات خودشونو میزاشتن تا اگه مد نظر فردی هست باهم اشنا بشن ( خیلی هاشون الکی و از روی هوس اومده بودن) منم عضو کرد من اصلا قبولش نداشتم ک مجازی بخواد کسی خواستگاری کنه یا بخوام دوست بشم  بیشتر برای سرگرمی و مسخره بازی با دوستام عضو شدم  

تا اینکه دیدم دو نفر ب نتیجه رسیدن و دارن ازدواج میکنن

با خودم گفتم شاید کسی ک مد نظر و ب معیارام نزدیک هست اینجا پیدا کنم امتحانش ضرری نداره ‌.ک  ایکاش نمیکردم

فرممو پر کردم و فرستادم خیلیا میومدن پی وی ولی یا از چهرشون خوشم نمیومد یا از طرز صحبتشون ک معلوم بود برای چیز دیگه اومدن

تا اینکه یروز یکی بهم پیام داد همون اول برام عکساشو فرستادا بود و پشتش فرمشو

ازش خوشم اومده بود  از چهره اش از صداش ک ویس داده بود .منم فرستاده بودم و از هم خوشمون اومده بود .کمی ک باهم حرف زدیم متوجه شدم  از لحاظ اعتقادی زمین تا اسمون باهم فرق داشتیم .

بهش گفتم ک بدرد هم نمیخوریم و بعدا ب مشکل برمیخوریم. ولی قبول نمیکرد، میگفت ازت خوشم اومده من نمیزارم بری و اخر مجبور شدم بلاکش کنم.

 سه بار با اکانت مختلف اومد و بلاکش کردم  ولی دست بردار نبود

هرروز میومد بهم میگفت دوست دارم میگفتم اخه هنوزدیروز باهم حرف زدیم ، هنوز تازه اشنا شدیم چطور میگی دوست دارم . مگه دوست داشتن الکیه ک با ی دیدن و حرف زدن بوجود بیاد .قسم میخورد و میگفت من از ته دلم حرفامو میگم .

من جدی نگرفته بودمش با اینکه چهره وخیلی چیزاش مد نظرم بود ولی اعتقادمون باهم فرق داشت نه نماز میخوند نه روزه وخیلی چیز های دیگه .

یبار بهش گفتم نتم  داره تموم میشه و شارژ ندارم ممکنه تا چند روز نیام .اونقدر پیله شده بود ک شمارتو بده شارژ برات بفرستم من بدون تو نمیتونم دووم بیارم😐اخر بهش دادم ک دومین اشتباهم بعد عضویتم بود شمارمو دادم.

میگفتم مگه چند میخواد برام بریزه فوقش زیاد باشه۲۰تومن اینا ک دیدم تراکنشش نوشته ۱۰۰ هزار 😁

هرروز بهم زنگ میزدیم حرف میزدیم و هیچ فکر نمیکردم ک منم وابستش میشم فکر میکردم اگه بره برام هیچ مهم نیست  بهش میگفتم من هیچ قولی بهت نمیدم ک بخوام باهات بمونم و ازدواج کنم یروز میرم الانم با اصرارهای تو موندم . نمیخواستم امیدوارش کنم هر وقتم بلاک میکردم با ی اکانت دیگه میومد و چون اونوموقع هنور کارت ملی نداشتم نمیتونستم شمارمو بسوزونم و یکی دیگه بخرم .

گذشت و تا اینکه یروز بهم گفت سارا ی خانومه بهم زنگ پیام میده ک میگه من از فلان دهات اومدم تهران دنبال شوهرم و گم شدم و حرفای +۱۸ میزنه .

اولش یکم حرصم گرفت ولی بعد گفتم به من چه چرا من باید حرص بخورم مگه مهمه، اخر با کلی کلنجار رفتن با خودم. ازش با اصرار شماره خانومه رو گرفتمو پیام دادم .

((

+ ببخشید شما مشکلی دارین ب این اقا زنگ میزنی و حرفای چرت و پرت میگی ؟

_ شما ؟

+ من دوست دختر  این اقا هستم لطفا دیگه بهشون پیام نده

_ اسم شما چیه ؟

+ سارا .چطور ؟

_ اخه ی دختر خانومی هم بهم با شماره دیگه بهم پیام داد و گفت نامزد این اقاست ☹و اسمش نازنین هست ﷼₩

اواش گفتم حتما اشتباه گرفته با ی دختر دیگه و چون حرفایی  فرزاد(مستعار)ک  میگف این خانومه بهش زده حتما میخواد میونمونو خراب کنه و خودشو بکشه وسط دیگه باهاش حرف نزدم ب فرزادم گفتم ک بهش پیام نده

. ازش پرسیدم نازنین نامزدشه ؟ گفت نه دوست دختر قبلیمه ازش جدا شدم ولی دس از سرم برنمیداره.

فرداش بعد اینکه با فرزاد تلفنی صحبت کردم ی شماره ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم صدای ی خانوم بود ((

+الو بفرمایین

_ سلام .سارا خانوم هستین شما؟

+ بعله امرتون

_ ببینین سارا خانوم من نامزد این اقا هستم بهتره دست از سرش بردارین

+ بهش گفتم  ولی خودشون طور دیگه بهم گفتن ک نامزد ندارن یکی هم داشتن ک تو عقد جدا شدن ........

گفت 😊چند ساله با فرزادی ؟

نمیدونم چرا ولی یهویی گفتم ۵ سال 😐

اونم خندید متوجه شدم خندش از روی حرص و حسادته بعد یهو شروع کرد داد زدن ک اخه بدبخت بیچاره من خیلی شبا رو با این صب رسوندم خیلی وقتا بخاطر من پارتی نرفته تا با من بگذرونه و....

منم فقط میخندیدم فقط میخواستم حرصش بیشتر دربیاد وگرنه تو دلم اشوب بود فک نمیکردم وابستش بشم ،فک نمیکردم، عاشقش بشم ،با هر کلمش اتیش میگرفتم، ولی میخندیدم، تا اون بدتر اتیش بگیره موفقشم شدم اخرش ی نعره کشید و فحش داد و قط کرد 😐☹

دوباره زنگ زد شروع کرد منم یاد گرفته بودم چجور لجشو دربیارم ب فرراد گفتم قضیه اینجوریه گفت الان میرم حسابشو میرسم اون غلط کرده بهت همچین حرفایی زده (خیلی ساده بودم میدونم 😐)

تا سه روز فقط زنگ میزد و قط میکردو به فرزاد میگفتم نازنین بهم میگفتفک کردی این فقط با من و تو هستش احمق جون این با هزار نفر دیگه هم در ارتباطه من دوساله باهاشم دارم میبینم خودم ، ولی باور نمیکردم

تا اینکه یروز داداشم گفت سارا کیه هی زنگ میزنه و جواب نمیدی گفتم هیچی داداش مزاحمه دختره میگه تو شوهرمو اغفال کردی و فلان(ممممممییییدونمممم سادههه ام میدونم )فک میکردم با گفتنش میره و چیزی نمیگه ک گفت شمارشو بده بهش زنگ بزنم سو تفاهما رفع بشه 😨

دادم بهش زنگ زد و دختره شروع کرد ک اره خواهر فلانت شوهر منو اغفال کرده زندگیمو نابود کرده ایشالا زندگیش نابود شه ایشالا چشاش کور شه و.... داداشم میگفت خواهرم مجرده و اهل اینجور چیزا نیس ☹اون میگفت نخر اقا ۵ ساله ک با نامزد منه و زندگیمو نابود کرده خراب شده تو زندگی من ( یکی نبود بهش بگه خب خنگولی جون تو دوساله باهاشی من پنج سال اونوقت کی رو کی خراب شده😐😁😂خنگول )

داداشم گوشیمو ازم گرفت ☹میترسیدم فرزاد زنگ بزنه گوشی, فوری رفتم از گوشی دوستم تو حیاطشون بهش زنگ زدم‌ ک یوقتی زنگ نزنی گوشی دست خودم نیست و براش توضیح دادم . ک بعد دختره زنگ زده بود ب داداشم ک بیا خواهرت رفته از گوشی دوستش ب نامزدم زنگ زده 😨

رفتم از گوشی مامانم یبار زنگ زدم ک دوباره دختره زنگ زد ک داره زنگ میزنه داداشم فهمیدو گوشیو کلا گرفت

نمیفهمیدم ک داره بازیمون میده هردومونو فرزاد

ب من میگفتم دختره فلان کرده زنگ زده گفته میرم میکشمش ب باباش میگم ک اینطوره دخترشو بیاد جمع کنه

قطعا ب اونم همین حرفارو میزد ک بعد دختره ب دادا

شم میگفت☹☹☹

شب ب فرزاد زنگ زدم با ی گوشی کوچیکا گفت فردا برو برات پول میریزم یه گوشی  و ی سیم جدید برای خودت بخر باهم در ارتباط باشیم .

خیلی خوشحال بودم فرداش رفتم برام ۵۰۰ ریخت و ی گوشی خریدم و سیم دوستمو گرفتم ولی ته دلم میترسیدم ک یوقتی کسی متوجه نشه .

گذشت و گذشت هرروز بیشتر وابسته تر میشدم و اخلاقم و پوششم کم کم تحت تاثیر فرزاد عوض میشد

من ک دختر چادری بودم نماز میخوندم و روزه میگرفتم  شده بودم دختر ک جلو برادرش براش مهم نیس چی بپوشه چقدر دیگه ازاد باشه ‌. بیرون مانتو کوتاه میپوشیدم هرروز با مامانم دعوا میکردم ولی بابام میگفت چیزی نگو بهش با اینکه خیلی مخالفم بود .  ته ته دلم عذاب وجدان داشتم و میدونستم ک کاری ک میکنم اشتباهه ولی بخاطر فرزاد میخواستم عوض بشم بهم میگفت پیش داییام پیش عموهام پسراش و... ازاد باش شیک باش ادکلن خوشبو بزن ک هوش از سرشون بپره ☹قبول نمیکردم ولی با خودم کلنجار میرفتم ک باید بخاطرش عوض شم هرروز ک از زیر گذرحرم رد میشدم فقط میگفتم(( خودت نجاتم بده یا اونو راه راست هدایت کن یا مهرشو از دلم بیرون کن))  هرروز هرروز .

فرزاد گاهی اوقات از رابطه هاش برام میگفت ک با چند تا دختر رابطه داشت و.. ولی من میگفتم خب ماله گذشتشه ب من چه ولی ته دلم ناراحت بودم . حتی میگفت با خاله هاش و دختراش هم رابطه داشت . و میگفت خاله اشو خودش عروس کرده😕😕😕

بازم میگفتم عیبی نداره اون منو دوس داره .

کم کم ازم یه درخواست های داشت ک پشت تلفن بهم میگفت باهام حرف بزن (نمیتونم واضح تربگم خودتون متوجه بشین  ) .😔😔😔

فرزاد در این رابطه ها خیلی چشم و گوشمو باز کرد بهم خیلی چیزها رو یاد داد (((خود . ار))ازین بیشتر نمیتونم بازش کنم ) 😕😕😕  

شده بودم ی دختری ک یزمانی میترسیدم ب اون حال بیافتم و ب سرم اومده بود احساس گناه شدید میکردم .

هرروز ب خدا میگفتم ازت خیلی دور شدم من خودم قبلا سست و دور بودم ازش میخواستم فقط دستمو بگیره .

هرروز و هرشب بعد خواب بقیه باهم حرف میزدیم و ازم درخواست میکرد 😕 من خودمم معتادش شده بودم 😔.

یروز بعد اینکه همه خوابیدن حدودا ساعتای ۳ شب بود بهش زنگ زدم دیدم اشغاله بعدش زنگ زد گفتم با کی حرف میزدی گفت با صاحبکارم. یه شب دیگه زنگ زدم دیدم باز اشغاله گفت با پسر عموم . میدونستم دروغ میگه ولی میگفتم درست میشه .

یروز بین حرف زدنامون با فرزاد بهم گفت میخوام برم تاتو کنم بالای ابروم😐 لباس ک پشتش بلنده و شلوار دو فاق بپوشم 😐😐😐 گفت اینقدر قشنگه😐😐😐

اونجا حس کردم چقدر ادم میتونه دیگه مزخرف و چرت باشه چقدر میتونه برای خودنمایی خودشو چهرشو دفتر نقاشی بکنه حتما بعدا بخاطر حرف مردمم منو میزاره کنار. نمیدونم چجوری ولی از چشمم افتاد. اینسری واقعا بدی هاش اومد جلو چشمم همه حرفاش .

 ک با کی بودم با کی فلانکارو کردم  ی دختره بخاطرم خودکشی کرد . با محرم های زندگیم بودم ‌

 خیلی ام چش چرون بود😐 یبار داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم یهو دیرم ساکت شد هرچی صداش کردم دیدرم جواب نمیده بعد قطع کردم و بعد چند دیقه زنگ گفت سارا ی خانومی الان رد شد نمی دونی چقدر خوشگل بود فلان بود 😐😐😐😐میگفت ادکلنی ک زده بود هوش از سر ههمون برد

2738

چه آبکی حوصله خوندن این چرت و پرتارو ندارم 

اون موقع که همزمان هم تو هم نازنین برای اون خانم دهاتی پنگول کشیدین به ذهن خودت نرسید اگه این نامزد سابقشه چطور الان از حضور این خانم دهاتی خبر داره ؟؟🤭😑😑

یه معلم دینی تو دبیرستان داشتیم ، میگفت اگه یه مرد تو خیابون صداتون کرد ، نگین بله ! بگین  هان .  شاید همون لحظه داشته صیغه میخونده!                                                        اون اولین درس زندگیم بود ..😂🤭
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز