سلام من امروز رفتم خونه مامانم عصر اومدم بعد دوتا خواهرشوعرام تو حیاط پیش مادرشون نشسته بودن بعد سلام کردم (اینم بگم مادرشوهرم تا دختراشه میبینه گردنش بار میشه و بیشتر احساس قدرت میکنه )بعد هنوز جواب منو نداده بهم گف میخوام طلاقت بدم منم یا جدیت وحالت خونسردی گفتم تو چکاره ایی که بخوای طلاق بدی اونی که میتونه طلاق بده شوهرمه تو نیستی مگه شوهرمی بعد که حرفم بهش زدم بعد باحالت تمسخر وخنده بهش گفتم حالا چرا میخواستی طلاق بدی گف چرا از صبح رفتی خونه بابات تا الان منم گفتم عجبا خونه بابامونم نمیتونیم بریم خوب که یک بار تو هفته میخوایم بریم بعد ازشون خندیدم و رفتم تو خونم ودر روشون بستم خیلی از این ماجراها داریم منم هردفعه جواب میدم اینا اینقدر پرون بعضی اوقات دیگه میخندم هیچ نمیگم
اومدم
وا
مجردن؟
ب اون ربطی نداره
ما باید از تو حاضر جوابی یاد بگیریم که 😐
اونوقت این خواهرشوهرت طلاقش دادن که همش خونه مادرش هستش؟!
وااا...چه رو مخه مادرشوهرت
شوهرت هیچی نمیگه بهشون؟
خوب کردی .
ببین قبلش چقد پشتت حرف زدن ک تا دیدنت اینو گفتن😑
من بودم وقتی گفت طلاقت میدم میگفتم آخ جون مهرییه. شماره کارت بدم ؟
وقتی هم گفت چرا رفتی خونه بابات میگفتی خونه امیدمه الان دخترای شما اینجان بیرونشون میکنی؟
وااووو چ دعواییه مادرشوهرت
الان اون خواهرشوهرات چرا اونجا بودن؟
یک بام و دو هواس
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
