میدونم هیچ چیز نمیتونه جای جگر گوشه ی ادم رو بگیره ...من خودم تو زندگیم خیلی ها رو از دست دادم .....پدر مادر عمه ......اما مرگ فرزند و همسر بد ترین مصیبت هست .........
ما تو یه شهر غریب هستیم ....خیلی دور و محروم .....این خانم هم تهرانی بود و حسابی داغون بود همه موهاش سفید بود ..چاق شده بود یه جورایی ورم داشت .............میگفت دلش برای پسرش تنگ شده ..........خیلی باهم حرف زدیم ..ولی واقعا نمیدوستم چی باید بگم ............من خودم خیلی مشکلات برام پیش اومده .مریضی پسرم ....چیز های دیگه ......و همیشه حرفای اطرافیان بهم بر میخورده اونا مثلا میخواستن منو تسکین بدن ولی حرفاشون منو داغون میکرد ....بنابراین من نخواستم این اشتباه رو بکنم بیستر به حرفاش گوش کردم تا بخوام حرفی بزنم که بعدا باعث ازرش بشم در ضمن یه دختر کوچولو ی سه ساله هم داشت .....شمارمو دادم بهش ..................شاید بهم زنگ بزنه .اگه به زنگ میزنه حتما می یارمش این تاپیک تا حرفاتون رو بخونه ..........ولی اول بهم بگید که چه کار میتونم براش بکنم