2726
عنوان

4ساله اواره ایم باشوهرم

3307 بازدید | 146 پست

بچه هامنوشوهرم ازسن بچگی همبازی هم بودیم من پنجم بودم اون اول راهنمایی ک باهم دوست شدیم اون موقع هامن موبایل نداشتم ولی بعدهابرام گرفتن منوعشقم خیلی همومیخواستیم شیش سال دوست بودیم ک وسطاش نه ماه وهفده روزقهرکردیم ولی بعدش بازم اشتی کردیم خیلی همومیخواستیم اماشوهرم شیطونی خیلی میکردولی من عاشقش بودمهردومون پدرامون نظامیه ازشانس من مارومنتقل کردن جنوب ولی بازدوستیمون ادامه داشت

من سالی یک یادوبارمیرفتم شهرمون خونه فامیلامون میومددورادورهمومیدیدیم امادومین بارک رفتم دل وزدم ب دریاوبزورمامانموراضی کردم رفتیم باهم بیرون چندساعتی منومامانمومامانشوخودش وخواهرش

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

ماروبردائل گولی شام بعدش بردگذاشت خونه خالم رفت بعدچندروالتماس کردم ب مامانم بازم برم بزوررفتیم یه بارمامانم نشست توماشینش منوعشقم رفتیم کافی شاپ بعدش بازرفتیم شام بعدچندروزبازم رفتیم بامامانموعشقم بازارمن کفش خریدم بعدش ماروبزوربردشام بعدبردخونه خالم

حساب کردم پنجم میشه یازده سال چطور خانواده اجازه میدادن همچین احساساتی بین بچه ها رشد کنه 

منم دقیقا از دوم راهنمایی باشهوهرم دوست بودم وتمام محله وهمه میدونستن کسی هم جلودارمون نبود☺

if you can't be kind,be quiet😏
بچه هادروغی ندارم هرکی فکرمیکنه دروغه میتونه بره بیرون اجباری نیست

نمیگم دروغه رفتار والدین برام عجیبه نه رفتار شما 

از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را  (فروغ فرخزاد )

ماداشتیم برمیگشتیم جنوب اومدتوترمینال کناراتوبوس نگه داشته بودهمچین اشک میریختیم دوتایی واقعاسخت بودواسمون تاتهران اشک ریختم تهرانم باهواپیمااومدیم جنوب

بعدازاونم یه یه باردیگه بابابام رفتیم تبریزمامانم بخاطرشغلش نیومدباخالم دوباررفتم دیدنش خیلی پیشش ارامش داشتم بعداون دیگه اومدم دیگه نرفتم تبریزواقعابرام سخت بودصبح تاشب باخاطراتش زندگی میکردم 

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز