2737
2739

سلام من یه پسر دو سال و نیمه دارم خودمم باردارم سه ماهمه 

چندروز پیش خونه بابام بودم دختر خاله وپسرخالم قلیون آوردن کشیدن همسر من به من گفت به بابات اینا بگو ما اونجاییم قلیون نکشن چون بچه امون یاد میگیره فرداش دوباره همسرم اومد دید خاله ام اینا اونجان گیر داد به پسر خالم قلیون تو اتاق نکش برو تو حیاط 

از اون ور پسر خالم یه مدت مغازه شوهرم کار میکرد بعد اومد بیرون و کلی پشت شوهرم حرف زد بماند 

دوباره من پنج شنبه رفتم خونمون سرما شدیدی خورده بودم پسر خالم اومد گفت قلیون نمیخوایین بدین میخوایم بریم خونه مامان بزرگم اونجاییم شماها بیایین مامانم برگشته بود گفته بود بگو مامانت اینا بیایین اینجا که پسرخالم برمیگرده میگه نه اینجا نمیشه قلیون بکشیم باید بریم تو حیاط مامانم که اصلا تو باغ نبوده میگه خوب برید تو حیاط چی میشه مگه که پسر خالم میگه مگه ما گربه ایم دیگه اون رفت به ماهم زنگ نزدن که بیایید خونه مادر یعنی مادربزرگم 

بعدش بابام کلی بامن جر وبحث که تو بیخود کردی اون شب گفتی قلیون نیارن تو به شوهرت چه ربطی داره من به دخترخالت گفتم قلیون بیاره اینجا به تو چه واین حرفا

بعدم الکی به شوهرم وقتی اومد گفت زنت برگشته به دختر خالش گفته قلیونتو ببر اونم بدش اومده 

شوهر منم نه گذاشت نه برداشت گفت من گفته بودم بهش

بعدم ما چندروز پیشش خونه خالم دعوت بودیم همون که پسرش پیش شوهرم کار میکرد یه پسر خاله دیگم بود اونا برگشت شوهرم گفت اره فلان شب فلانی و خونه خاله اش دیدم انقدر حالم بد شد حالا اصلا اون پسرخالمو ما در سال شاید دو سه بار ببینیم بابام بعدش با من کلی جنگید

شوهرم که جمعه عصری رفت فرودگاه که بره کربلا 

بابام بهش گفته بود وسایل شیر کاکائو اضافه اومد از تاسوعا یه مقدار بگیر دوباره شب اربعین بدیم بعدم به همه خاله هام گفته بود بیان این اتفاق که افتاد مامانم جمعه ظهر زنگ زد گفت تو که سرما خوردی بابات میگه نیا شوهرت میاد حالش بد میشه چون پسرخالت هست و این حرفا 

دیگه بچه ام از اسن ور همش گریه که بریم اونجا دارن شیر میپزن بماند به من چی گذشت شوهرمم اصرار که برو حالا فکر میکنن نمیزارم بری دیگه عصری مامانم زنگ زد گفت بیا 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

بعد همسرم مارو برد خودش رفت فرودگاه که بره کربلا بابام دوباره دیروز به من گفت میایی اینجا عصری برو خونت حق نداری دیگه وایسی تا شوهرت ۱۱شب بیاد کلی روضه خوند این این مدلی و فلانه عقده ای آخه شوهرم گفت من برای خودم کسیم ولی شوهر خاله زنم و پسرخاله هاش شآن منو میارن پایین بابام بهش گفت تو با اونا چیکار داری آخه 

2738

دیگه دیشب یهو بابام گفت اصلا لازم نکرده بیایی اینجا بچت شیطونه فلانه یهو یه چیزیش بشه باباش میخواد بیاد اینجا تو کله من فکر کن مامانت مرده هیشکی نیست بهت کمک کنه خودت میدونی و زندگی خودت 

درصورتی که بابام تو ۱۵ سالگی بهم گفت این خوبه باید بهش شوهر کنی ماهم کردیم الان میگه ادم خوبی نیست 

بعدم من میخواستم بیام خونه ام گفتم اخر شب ماشین میگرم میرم دیگه اینجوری که گفت گفت بچت بردار ببر نفهمیدم چه جوری ماشین بگیرم بیام شوهرمم نبود امروز صبح اومد تازه

شوهرت مقصره عزیزم به اون ربطی نداره خونه مادرت اینا چخبره اگه خیلی نگرانه بچشه میتونه تایمایی ک مهمون دارن ببرتش پارک فقط بچه شما نیست که بخاطرش از خانوادت بیافتی 

با پدرت هم صحبت کن بگو بچگی کرده و منطوری نداشته فقط نگران بچشه و این حق طبیعیه همونجور که شما نگرانی ولی به شوهرت رو نده بگو خوشت میاد منم خونه مادرت اینا اینکارو کنم بگو احترام بزاری احترام میبینی همه چی دو طرفه است دیگه

باز باران با ترانه محکم خورد رو در خانه در خونمون شکست🙁🙁🙁😕
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز