بچه ها شرایط کار شوهرم جوریه که گاهی شده حتی یک ماه در میون هم نمیتونیم بریم خونه مادر شوهرم اونام از فرصت استفاده میکنن و ماهی دوسه بار میان چندروز میمونن نهار و شام و صبحونه اونم چندروز پشت سرهم با اینکه فاصله خونه من با مادرشوهرم زیاد نیست البته تو یک شهر نیستیم.این میون حتی یکبارم نشده مادرشوهرم ی تعارف خشک و خالی بزنه ب من ک حالا ک شوهرت نمیتونه بیاد خودت با بچه ات بیاین منم شوهرم نمیذاره تنها برم. ولی داماداشو مرتب خونش دعوت میکنه.اخرین بار ک تن لششونو خراب کردن خونه ما خانم فرمودن ی شب بچه رو بدین ما ببریم خونمون بخوابه منو شوهرم با احترام گفتیم پسرم بدون ما جایی نمیخوابه!!!فکر نکنید خیلی مادربزرگ مهربونیه هاااا اصلا خدا شاهده تو این ۵سالی ک پسرم ب دنیا اومده دوبار کار واجب برام پیش اومد تو شهرشون قبول نکرد بچه رو بزارم اونجا
حالا امروز تلفن زنگ خورد دیدم برادر شوهر مجردمه برگشته میکه نزدیک خونتونم بچه رو حاضر کنید دارم میام ببرمش اصلا نه اجازه ای نه چیزی که فقط گفت حاضرش کن!!بعدم گوشی رو دادم ب شوهرم قبلش ب شدهرم گفتم من بچمو بدون خودم جایی نمیفرستم
اونم ب داداشش گفت بلند پرواز خودش اونجا کار داره ی شب دوتاشونو میارم میزارم اونجا.اونم خدافظی کرد هیچ دیگه تعارف نزد ک خب دوتاشونو باهم ببرم!!!!!!!!!بچه ها شوهرم ب حرفم گوش داد ولی بینمون دعوا افتاد
خییییلی عصبیم خیییلیییییی دلم میخواد خودمو خالی کنم.یعنی من ب عنوان مادر حق ندارم برا بچم تصمیم بگیرم؟؟؟؟خیلی هم پرروان اصلا از من اجازه نگرفت با لحن دستوری میکه امادش کن بیام ببرمش پرروی بی شخصیت.
انقدر خودبزرگ و بین گنده گوزن خواتواده شوهرم ک حد نداره خییییلی پرروان این خوانواده با شناختی ک از اخلاق مضخرفشون دارن حالا میخوان دست پیشم بگیرم و تاراحت بازی دربیارن البته ب جهنم برام مهم نیست.ولی حرصم دراومده
دلم میخواد زنگ بزنم همه این حرفا رو ب مادرشوهرم بگم