بچها شوهرمو دامادش تو ی شرکت کار میکنن خوبه فعلا ولی سختی داره کمردرد داره این حرفا
حالا شوهرم میگ دومادش گفته سال دیگ از کار بیرون بیایم بیمه بیکاری بگیریم هرچییی پول داریم بیا شریکی ی سوپرمارکت ۶۰ ۷۰متری بزنیم بصورت ارزانسرا مثلا یکم نسبت ب بقیه ارزون تر باشه تو شهرستان(شمال) بزنیم سختی داره ولی جا بیفته خوبه
( حالا شهرستان مادرشوهرم فامیلاش کلا نزدیک میشن ممکنه دخالت کنن یا فردا پسفردا شوهرم بگ اره شالیزار اجاره کنیم کار کنیم یا میترسم روزو شب خونه مامانش تلپ شه جنگ اعصاب داشته باشیم ،،،من کلا راضیم از این لحاظ ک ما تهرانیم چون دوریو دوستیه،،،)
(اینم بگم بابام قرار بود ی مبلغلی کمکمون کنه +پس اندازمون ی خونه تو تهران بخریم،،،)
(من میگم بریم کرج ی کار پیدا کن کرج بمونیم یا همین تهران ی کار دیگ پیدا کن میگ پارتی ندارم)
از طرفی از کار شریکی میترسم
نمیدونم چیکارکنم شما جای من بودین چیکارمیکردین؟
دلم راضی نیست میترسم ازچاله بیفتیم تو چاه منم پشتی ندارم دومادشونم سر مادرشوهرم ایناس ایده اولیه ام خواهرشوهرم داده ک بره ب خونوادش نزدیک شه
چیکارکنم از سر شوهرم بندازم اینو جوری ک کسی نفهمه من راضی نیستم یعنی کاسه کوزه رو سر من نشکنه؟
بگن ب شوهرم چرا یهو ناراضی شدی چی؟