من بابام کشاورزه سر کوه زمین و باغ داره
بعد فاصله ی یکی از زمین هاش تا باغش تقریبا 500 متر شاید کمتر هست
بعد دم غروب ما تو زمین بودیم داداشم گفت من میرم باغ و رفت سمت ماشین
منم داد زدم وایسا منم میام
اینم نشنیده بود و رفته بود
مامانمم دستم یه سبد و آب خنک داد و گفت برو تا نرفته
از زمین اومدم بالا تو جاده دیدم نیست
گفتم تا باغچه راهی نیست پیاده گذاشتم رفتم
از دور ماشین و باغچه رو میدیدم
همینجور میرفتم یهو یه سگ و دیدم تو جاده داره میاد سمتم
پریدم تو زمین بغلی نشستم با خودم گفتم اون بو میکشه یهو فکر میکنه غریبه ام حمله میکنه دو پا داشتم دوپا قرض کردم دوییدم تو زمین بغلی به سمت زمین خودمون😂😂😂
یکم رفتم برگشتم ببینم دنبالم میاد دیدم واویلا اونم راهشو کج کرده تو زمین دنبال من
فکر کن دم غروب
یعنی بگم مثله اسب میدوییدم دروغ نگفتم🤣🤣🤣
تو ذهنم بود همه چی رو بندازم حتی کفشامو پرت کنم فقط بدو ام که مامانمو دیدم😭😭😭