فکر کن ۴ ماهه شوهرم با یه دختر دیگه که دوستم بود رابطه داشت کلا به همه میگفت من زنمو نمیخوام من دوسش ندارم
به خودم گفته بود کی به تو نگاه میکنه در صورتی که واقعا قیافه بدی ندارم
کلا فقط منو سرکوب کرده بود
۳ ماه فقط منتشو کشیدم که ادم شو درست شو زندگیمونو درست کنیم هی برای ناز کشیدم دیدم نه خیر اصلا ایشون درست بشو نیست
اونور اون هرزه هی بد منو میگفت و از زندگی عاشقانه ای که براش میخواست بسازه میگفت از هر لحاظم چه عاطفی چه جنسی تامین میکرد
من تصمیم گرفتم بجنگم ولی دیگه از اون حالت اویزونی در اومدم رفتم مشاوره ولی ازم جلسه ای ۳۰۰ میگرفت هیچی نگفت
تا دوستم که مشاوره میخوند و اصلا تجربه ای ام نداشت بهم گفت تو اعتماد با نفست مشکل داره تو این ماه اخر منو عوض کرد
دیگه به شوهرم نگفتم بیا درست کنیم زندگی رو کلا فقط فکر ارامش و روح و روان خودم بود
و در مرحله بعد رفتم سراغ جسمم
عیب هامو شناسایی کردم جای اینکه هی غر بزنم که فلانم فلانم براشون برنامه ریزی کردم
افکارمو مثبت کردم
در کمال ناباوری همسرم برگشت