بچه ها من قبل بارداریم با مامانم خیلی خوب بودم پدرم فوت شده .مامانم دستش تنگه تا دوسال دیگه بعد خوب میشه اوضاعش.خیلی بهش کمک مالی میکردم همش دعام میکرد راضی بود ازم.
وقتی باردار شدم استراحت مطلقی شدم. ولی مامانم که اینهمه کمکش میکردم یه خبر ازم نمیگرفت نمیومد خونم ببینه احوالم چطوره.منم هورمونام به هم ریخته بود خیلی حساس شده بودم و عصبی. خلاصه اتقد خواهرام بهش گفتن تا بالخره میومد وبهم سر میزد خلاصه یسری اتفاقاتی افتاد که بدجور باهم دعوا کردیم من خیلی حرفهای بدی زدم بهش خیلی الان که یادم میفته متتفر میشم از خودم.حرفهام واقعا بد بود در حد فاجعه
ولی بعد چند روزش آشتی کردیم و گذشتو من زایمان کردم.
الان بچم ۵۰ روزشه...شیرمو نگرفت اصلا بعدم شیرخشکی شد الانم به شیر خشک حساسیت شدید داره و رفلاکس شدید هر مارکی شیر خشک میخریم حساسیست داره اصلا دیگه درمونده شدم هیچ شیر خشکی نمونده بهش بدم. کارم شده گریه از صبح که بیدار میشم بزور یه لیوان چای شاید بخورم اتقد که حالم بده. داغون داغونم ..تازه قلبشم یه سوراخ کوچیک داره دکتر گفت خودش بسته میشع ولی یادش میفتم حالم بد میشع
حالم خیلی بده بچه ها داغونم ...حتما مامانم نفرین کرده بچم اینطوری شده....تورو خدا بگید چکار کنم نفرین از بچم برداشته بشه دارم میمیرم اب میشم روز به روز
پریروز بهش زنگ زدم گفتم از این به بعد تا دوسال دیگه که اوضاعت خوب شد یه مبلغ برات واریز میکنم خوشحال شد و دعام کرد...ولی بازم حالم بده خوب نشدم بچمم همونه وضعش
دیشب با خودم گفتم طلامو میفروشم پولشو میدم مامانم این دوسال راحت زندگی کنه شاید بچم حالش خوب شد😢😢
عذاب وجدان داره منو میکشه بچمم داره جلوم زجر میکشه خدایا چکار کنم😢😢😢
بچه ها چکار کنم به نظرتون؟؟؟