نه یه مدت خیلی بی عصاب بودم از زمین وزمان ایراد میگرفتم تا خودم خسته شدم به خودم اومدم دیدم خیلی نعمتای زیادی دارم اینوتویه روز صب خیلی زود فهمیدم که پسرم وباباش بغل هم جداخواب بودن منم هاری داشتم تواتاق تنهاخوابیده بودم .به خودم قول دادم وضعومرتب کنم
الان صب به صب ازخواب پامیشم میرم بغل میکنم شوهرمو محکم میرم براش صبونه اماده میکنم خداروهرررررروز شکر میکنم واینایی رو که گفتم اول صباباعشق رو به پتجره به اسمون نگاه میکنم ومیگم ❤
خیلی حس خوبیع خیلی خونمون خداروشکر سرشارازعشق شده👪❤
به شماهاهم پیشنهادمیدم