داستان ارزو
سال های سال پیش ، مردی مومن و عابد با همسرش در خانه ای کوچک زندگی میکردند. آنها بچه نداشتند و خیلی دلشان بچه میخواست .خانه کوچکشان بدون جنب و جوش و سروصدای بچه سوت وکور بود. روزی مرد عابد کنار نهری در نزدیکی خانه اشان نشسته و به درختی تکیه داده بود.
نسیمی ملایم می وزید و برگ های درخت به سر وروی مرد عابد میریخت . او که دلش خیلی گرفته بودبا خودش گفت :« اگر پسری داشتم الان جست و خیز و بازی کردن اورا تماشا می کردم.
شاید هم میرفت توی نهر وبازی میکرد . بزرگ تر هم که میشد هر روز صبح اورا با خودم به مزرعه میبردم و عصرهاهم برمیگشتیم.
ادامه مطلب
https://artikala.com/blog/بخشی-از-کتاب-کلیله-و-دمنه/
در ضمن بازی فکری استوژیت نیز حراج شد به مدت محدود با قیمت ویژه . به جای ۱۸۰۰۰۰۰ تومان فقط و فقط ۱۲۹۰۰۰۰۰ تومان .مشاهده در لینک زیر
https://artikala.com/product/بازی-فکری-استوژیت/