قبلا یکبار زندگیمو تعریف کردم کلی فهش خوردم قضاوت شدم ولی بازم تعریف میکنم
دلم پره هیچ آرامبخشی ارومم نمیکنه
بگو عزیزم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو😊
بگوووووو
بگو
من حدود ۵ سال پیش بیشتر به اجبار خانواده و از رو دلشکستگی ازواج کردم ، اوایل ازدواجم کنار اومدن با کسی که بهش علاقه ای نداشتم خیلی سخت بود ، اما به مرور زمان علاقه به وجود اومد، دوستش داشتم شد تموم زندگیم شد تموم عمرم ، شد تک تک نفسام خیلی براش وقت میزاشتم با اینکه دانشجو بودم اما کوچکترین کمی براش نزاشتم اینو همیشه خودش میگفت اما دوسالی که گذشت ورق برگشت دوست داشتن شد وظیفم ، براش شد عادت دیگه قربون صدقه هام براش رنگ و لعاب نداشت دیگه همه چی عادی شده بود زندگی داشت معمولی پیش میرفت دیگه افتاد رو رول روزمرگی ، بیشتر وقتشو با کارش میگذروند و تعطیلاتش رو با دوستاش پر میکرد و خونه شده بود محل خوردن و خوابیدن این اخلاق برام عذاب آور بود این چیزی نبود که من میخواستم این زندگی چیزی نبود که من انتظارشو میکشیدمچند بار از خودش خواستم اصلاح شهگفتم کاری نکن زندگیمون سرد شه اما اون اعتقاد داشت من دارم سخت میگیرم
بفرما
یه چشم عسلی لایکم کنه
تصمیم گرفتیم بچه دار شیم ، اما نشد بعد کلی پیگیری فهمیدیم مشکل از جانب منه و همسرم دوباره روی مهربونش رو شد دربه در دنبال من بود هیچ دکتری نموند که تو ایران نرفته باشم آخرش بمن گفت عزیزم بیخیال بچه من خودتو دوست دارم حتی اگه هیچوقت بچه دار نشی، زندگی دوباره افتاد رو رول قشنگیش برام همه کار میکرد تا مشکلات باردار نشدنم رو فراموش کنم همه چیز خوب بود منم درسمو خوندم و با بالاتری معدل و شرایط کارشناسی و بعدشم ارشد گرفتم
اگه حالت بدتر نمیشه بگو
این بی عدالتیه..من اعتراض دارم.چون خیلی خوابم میاد ☹
چی شده عزیزم
ای بابا 😥
خوب
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
