قسمت۲۸:صدای که به گوشم رسیدخیلی اشنابودباورم نمیشدخودش بود
دویدم سمت اتاق بدون اینکه دربزنم واردشدم بادیدن زری واقای منصوری یه جیغ زدم خودم روپرت کردم توبغل زری شروع کردم گریه کردن
زری هم من روبغا کردشروع کردگریه کردن
میگفت چقدرخانم شدی تودختر
بی اختیاررفتم سمت اقای منصوری اونم بغل کردم اونم سرم روبوسیدگفت چه طوری دخترم
اقای منصوری جای پدرم بودوهیچ وقت نمیتونستم محبتش روفراموش کنم
باصدای لیلابه خودم امدم که گفت باباچتونه عه بس کنیدازمدل حرفزدنش سه تامون خندیدیم
به من نگاه کردگفت ورپریده معلوم نیست بااین خواهرمن چکارکردی که اینقدرتورودوستداره سفارشت روبه من میکنه
به زری جون گفتم تنهاامدیدبس طنازکجاست
زری گفت طنازرفته پیش برادرش فرنگ من واقای منصوری برای کاری امدیم تهران وبعدازانجام کارهامون گفتیم یه سرم یه تو لیلابزنیم
گفتم دلم برای طنازم یه ذره شده کاش بشه دوباره ببینمش
اقای منصوری گفت هروقت ازفرنگ بیادباهم میایم پیشت
رفتم دستای زری روگرفتم گفتم ازروزهای بعدازمن برام بگو
لیلاگفت اقاوخانم خسته راه هستن بذاراستراحت بکنن بعد
اقای منصوری گفت بس من بااجازتون میرم یه چرت بزنم ولی زری گفت خسته نیستم وبرات تعریف میکنم
گفتم راستی ازخانجون چه خبر
زری گفت چندروزبعدازرفتن توخانجون فوت کرد
اشک چشمام دوباره سرازیرشدگفتم فرشته نجات زندگی من بوداگراون نبودمن هیچ وقت یاشماواقااشنانمیشدم خدارحمتش کنه
زری گفت خانجون زن خوبی بودومطمئنم جایگاهش بهشته
دیگه طاقت نداشتم گفتم برام بگوچه اتفاقی افتاد
زری گفت فرداصبح که اقااخواب بیدارشدسراغ توروگرفت که باهات حرفبزنه
بهش نمیتونستم دروغ بگم چون اگرمیگفتم فرارکردی حتماادم میفرستادبرای پیداکردنت حقیقت روبهش گفتم
اولش ناراحت شدازدستم ولی راضیش کردم که بهترین تصمیم روگرفتم
اون روگذشت تافرداش بادادقال چندتامردوحشت زده ازخواب بیدارشدیم
وقتی رسیدیم توی حیاط عمارت دیدیم دوتاپسرجوان همراه یک پیرمردباکارگرهای باغ درگیرشدن وچماق به دست توحیاط هستن
اقای منصوری دادزدچه خبراینجاشماکی هستیدچی میخواید
یکی ازپسرهادادزدمرتیکه ناموس دزدخواهرمن روکجاقایمی کردی بگوبیادتانکشتمت
اقاجانت که دیدمامات مبهوت داریم بهشون نگاه میکنیم به برادرت گفت ساکت باشه
اقای منصوری گفت اگرمیخوایددادبیداکنیدالان زنگ میزنم آژان بیادبندازنتون بیرون مگه اینجاچاله میدون که مثل عیاشهاباچوب چماق امدیدتوعمارت اینجاحرمت داره من خودم به شمازنگزدم که بیایدتاباهم حرف بزنیم
اگرمیخوایددادبیدادکنیدشاخ شونه بکشیدازهمین راهی که امدیدبرگردیدچون ضررمیکنید
ولی اگربرای حرفزدن امدیدبفرماییدتو..