دوست منم رفته بود پیش یه دعانویسه که رابطش با شوهرش خوب بشه دعا نویسه بهش گفته بود کارت خیلی سخته باید بیای یه بیابون اطراف قم تا من موکلامو ظاهر کن طلسمی که برات کردن و از زیر خاک دربیارن و تاکیدم کرده بود حتما تنها بیا
دوست منم از ترسش نرفته بود
درحالی که میگفت خونه دعا نویسه بشدت شلوغ بوده یه عالمه ادم اومده بودن و خیلیاشونم راضی بودن