متاسفم برای بعضی کاربران اینجا که خیلی راحت قضاوت میکنن، اهل نفرین نبودم اینجا ولی اینقدر خودمون دردمند هستیم که به شوخی هم کسی بگه دروغه آه آدم بلند میشه، چطور به خودشون این جرات و جسارت رو میدن که خیلی راحت قضاوت کنن، هی نگین چی شده الان خلاصه میگم، حدود ده روزی میشه خواهرزاده ام به قتل رسیده، و ازونجایی که تو خانواده روحیه من قوی تره همه جا پیش خواهرزاده ام بودم و همراهی کردم و حتی رفتم سردخانه و جسد خواهرزاده نازنینم رو دیدم ولی خب بلاخره منم آدمم هرچقدرم قوی باشم منم شوک روحی و دچار تنش میشم، با کسی از اطرافیان نمیتونم چیزی بگم چون اونا همیشه به من تکیه کردن و من روحیه دادم بهشون اما منم نیاز دارم خودمو ازین تنش بزرگ نجات بدم و میام اینجا، چطور میتونید بگید همچین داغی دروغ بوده و اراجیف ببافید!!! (بلانسبت دوستان با درکم)، واقعا از خدا میخوام اونایی که حال الان منو درک نمیکنن تو شرایط من بذاره ببینم چقدر سخته این حرفا رو تو همچین شرایطی شنیدن
خدا صبرت بده. اینکه سعی کنی محکم باشی سخت تره... متاسفانه همیشه این حرفا هست من وقتی برادرجوو ...
دقیقا همینه دقیقا دقیقا
مخصوصا برا اونایی که بروز احساسی شون با گریه و شیون نیست سخت تره چون تخلیه نمیشن و همش تو دلشون جمع میکنن و این درد کمرشون رو میشکنه، دخترم دنیای منه و بخاطر دخترم زنده ام، خواهرزاده ام رو خیلی دوست داشتم ولی نمیتونم ببینم دختر کوچیک 9 ماه ام که خیلی هم حساسه بخاطر من ضربه روحی ببینه، من باید مادری کنم، دخترم خیلی برام عزیزه، شاید چون خواهرم دخترشو از دست داده یه جورایی همه ترس از دست دادن دخترشون رو دارن تو فامیل و حساس شدن یه جورایی حتی همین خواهر شوهرمم که تاپیک قبل گفتم ناراحته شاید بخاطر سقط دخترش باشه که یادش افتاده دخترشو هرچند جنین بود از دست داد