من چهار سال و نیم،فکر کنم رکورد دارم،بلاتکلیفی چیه،این همه سال تو خونه پدری بلاتکلیف نیستین؛همین چند ماهه که عقد یکی دیگه میشین اسمشو میذارین دوران بلاتکلیفی،بعد می فهمی که خونه پدری لحظه لحظش عشقه.
بترسین از آدم راستگو،که اگه دروغ بگه حرفش سند؛و همه باور میکنن😐
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
برا خونه متاهلی زیاد مشتاق نباش تا اخر عمر قراره اونجا با شوهرت زندگی کنی.الان از بودن کنار پدرو مادرت لذت ببر اخرین روزای تنهایی خوابیدن تو تخت خوابت اخرین شبای شب بخیر گفتن به عروسکای بچگیت.یه شب کنار مادرت بخواب یه شب برا بابات مثل بچه ها شیرین زبونی کن.سعی کن بدون استرس این روزارو بگذرونی از لحظه به لحظش استفاده کن چون بعدش درگیر خرج و مخارج خونه و مسئولیت همسر و بچه ها وهزار تا چیز دیگه میشی.من ارزومه برگردم به همون اتاق مشترک با خواهرم .با اینکه همسرم اقا به تمام معناست ولی ادم دلش برا خاطرات خونه پدری همیشه تنگه
من چهارده ماه..بابام ساعت ورود خروج داده بود،باید هرجا میرفتم تا دوازده خونه بود وگرنه رام نمیداد،خیلی استرس کشیدم..این سختگیریا این دوران رو زهر میکنه،وگرنه اگه محدودیتی نباشه خیلیم خوبه..حالاشم که بچه دارم،وقتی یکی با نامزدش میره مسافرت،میگرده حسودیم میشه..
بابام که رفت شهر خالی شد،مگر تو چند نفر بودی بابای گلم😭😭😭😭 فراموش کردنت هنر میخواهد و من بی هنرترین انسان عالمم😭😭😭