دیگه حوصله ی هیچیو ندارم بس ک اطرافیان دونسته و ندونسته ادیتم کردن و کل مسیر زندگیمو عوض کردن
پدرو مادرمو خیلی دوس دارم خیلی ولی از بچگی زیاد بهم توجه نمیکردن منم همیشه غصه میخوردم بعد ب زور شوهرم دادن پدر بیچاره ام فک میکرد آدم خوبیه گف از دستش ندیم ولی ادم خوبی نبود از لحاظ اخلاقی
وگرنه پاکه خیانت نکرده ب ناموس مردم نگا نمیکنه سر کار میره ولی خیلی اخلاقای گندو مزخرف داره و منو خیلی دلسرد کرده از خودش همه ی فامیل حسرت زندگی منو دارن ولی من هر لحظه ب این فکر میکنم کاش بره خیانت کنه من طلاق بگیرم دلم میخواد برگردم پیش پدر مادرم
مادر همسرم خیلی خیلی اذیتم میکنه دیروز ی مهمونی داشتیم هر چی ک تو پسرم خوب بود میگف آره ب پسرم رفته مثلا من میگم بچم مرتبه اصن بهم نمیریزه خونه رو زود جلو مهمونا ب پسرم رفته پسرم انقدر خوبه انقدر پاکدامنه اصن شوخیای جلف نمیکنه پیش ما حرمت نگه میداره همشششش از شوهرم تعریف و تمجید دیگه حالم داشت بهم میخورد منم دستم گداشته بودم زیر چونم گوش میدادم و تو دلم پوزخند میزدم ک میگه فلانی زیر لب دستتو بردار انگار ک مثلا من ی بچم دستمو کردم تو دماغم جلو مهمونا اه حالم دیگه داره از این همه زیر ذره بین بودن بهم میخوره بحث تربیت بچه پیش اومد پسر من خیلی ارومه اصن ب چیزی ک بهش مربوط نیس دس نمیزنه مثلا دکوری های شکستنی با اینکه دم دستن میگم اره تربیت خیلی مهمه قرار نیس بچه هر چیزی خواس بهش بدسم دوسالشه پسرم میگه نههههه اون از الان تربیت میفهمه ما جونمونم برا نوه میدیم در حالیکه میدونم گوشه ی بشقابش بپره منو تیکه تیکه میکنه ها جلو اونا خودشو نشون میداد و هزار هزار اذیت دیگه ک شوهرم و مادرش کردن
دلم گرفته خیلی زیاد چرا پدر مادرم زود منو شوهر دادن دیروز حس میکردم گفتم شاید بابام ترسید رو دستش بمونم
از شوهرم بدم میاد اصن نمیخوام نگاش کنم بخدا بس ک دلمو شکونده هعی همش میگم خدایا زندگیم کی تموم میشه
دیشب خواب دیدم پدرمو از دست دادم صب پاشدم کلی گریه کردم