شب ها وقتی دستان کوچکت را در دستانم قرار میدهی و با نوازش مادرانه انگشتانم به خواب میروی،با خودم فکر میکنم...دیگر چه کسی در طول عمرت انقدر عاشقانه و بدون چشم داشت برای آرامشت تلاش میکند... بعد از این روزهای کودکی، دیگر چه کسی توی خواب محو تماشایت میشود و به رویت لبخند میزند تا آسوده بخوابی؟و من چقدر دیر میفهمم عظمت عشق مادرم را. و تو هیچ وقت نمیفهمی! هیچ وقت حجم احساس مرا درک نخواهی کرد! تو دختر نیستی! تو هیچ وقت مادر نمیشوی
ما انسان بودیم، تا زمانی که، نژاد ارتباطمان را از هم گسست،مذهب جدایمان کرد،سیاست تقسیممان کرد،و ثروت طبقهبندیمان کرد.شاید روزی دوباره انسان شویم. پ.ن: تو جوش عاقبت ما مزن که در صف محشر/ کسی سوال اگر کرد می دهیم جوابی!