بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من یه زمانی از مرگ می ترسیدم از پوچ شدن از نبودن خیلی اعتقادات قوی نداشتم تا اینکه اتفاقایی افتاد که دیدم مرگ اخرش نیست یه روز یکی از کارگر ها بابام خواب می بینینه یه اقایی رو اون اقاهه به کارگر بابام می گه برو فلان روستا تو فلان شهر من مردم به بچه هام بگو دیگه سیاه نپوشن و شیونن نکنن بهشون بگو من زندم اسمش تو خواب بهش گفته بود خلاصه کارگر بابام اشفته بود
تا اینکه میره شهریه به اسم شوش تو یکی از روستاهای اطرافش گویا می پرسه اسم این طرفو که خوابشو دیده می بینه راسته و واقعا همه پرچم های سیاه به در ودیوارشن
بعد به خانوادش می گه و میادش . اتفاق بعدی که افتاد بیشتر اعتقادم شد این بود من تالار عروسیمو انتخاب کرده بودم رزرو کرده بودیم ولی یکی از دخترای فامیل که سید هم بود خواب دیده بود که تالار عوض می کنیم و جایی که اصلا فکرشم نمی کردم گذاشتمش من به دختر گفتمم بابا دست بردار امکان نداره من از تالارم مطمئنم خلاصه اصلا واسم مهم نبود که به کس دیگه بگم دیگه خوابشو واسه کسی نگفتم تا اینکه یه ماه بعدش که باشوهرم رستوران بودیم بابا ومامانم زنگ زدن به گوشی شوهرم وگفتنش که تالار عوض کردیم و در کمال ناباوری دیدم خواب اون دختره راست بوده ودقیقا همون تالاری گرفتن که دختره تو خواب دیده بود
سردار سلیمانیم گفت زمانی خیلی اعتقادش قوی شده که یکی از دوستاش که الان شهید شده به اسم حسین پسر غلام حسین تو نت سرچ کن اسمش میاد یه شب خواب می بینه دوتا از دوستاشون از خط برگشتن و شهید شدن و بعدش فرداش اب جسد دوتا شون میاره خلاصه واقعا ماوراطبیعه وجود داره و ادما واقعا نمی میرن پوچ نمی شن