خونه مامانم بودیم سر یه بحث کوچیک دعوای بزرگی کردیم و بعدم اومد کلیدامو ازم گرفت گفت حق نداری پاتو تو خونم بذاری میرم مامانمو ورمیدارم میارم تکلیفمون روشن بشه.شوهرم از ایناس که اگه هربحث و ناراحتی داشتیم یه کار میکنه عالم و آدم بفهمن.فرداهم نوبت دکتر دارم .وسیله هام خونه خودمه ولی این حرفم که گفته حق نداری پاتوبذاری نمیخوام غرورمو خورد کنم