من ۲۴ سالمه مجردم.تک دخترم و ۳ تا داداش دارم
من فوق العاده ساکتم و کاری به کار کسی ندارم
اصلا برام مهم نیست که کی چی خریده؟
کجا میره؟
با کی میره؟
زیادم اهل مهمونی رفتن نیستم
اهل غیبت کردنم نیستم
اصلا خوشم نمیاد تو جمع زیاد باشم
من فقط عاشق کتابم هر روز دوست دارم کتاب خونم شاید روزی اگه اصلا کاری نداشته باشم ۱۵ ساعتم کتاب میخونم
درسی نه .متفرقه
ولی مامانم و زن داداشم اصلا تو خونه بند نمیشن.همش طاقتمون نمیاد و ...هرشب خونه ای یکی هستن یا یکی رو خونه ما دعوت میکنن.دیشب زن داداشم گفت تو فکر کنم مریضی .افسرده ای
من اصلا حتی جوابشم ندادم.چون میدونستم جواب دادن به اون دردی و دوا نمیکنه و بدتر هی حرف های دیگه پشت سر هم میزنه
کلا آدم سردی هم هستم و تا کسی ازم خبر نگیره کلا خبر نمیگیرم
و اینکه اصلا دوست ندارم حرف هام وکسی بدونه
ولی مامانم و زن داداشم همه رو از زندگیمون خبر دار میکنن😭😭😭
همش زنداداشم میگه ازدواج کن تو افسرده ای
اخر برداشتم بهش یه جوری که انگار مخاطبم یه کسی دیگست گفتم
فلانی همش میگه ازدواج کن.من گفتم دوست ندارم فعلا ازدواج کنم.تصمیم دارم ۳۵ سالگی ازدواج کنم. بهش گفتم خیلی بدم میاد کسی در مورد ازدواج باهام حرف بزنه .من خیلی ناراحت میشم.
از آخر بعد حرفم دوباره گفت موقعیت خوب بود ازدواج کن😁
منم اینجوری باز😥😥😭
بنظرتون چیکار کنم
بابام و مامانم و داداشام اصلا مشکلی با مجردی من ندارن 😢
این و چیکارش کنم