شوهرم رفته بود مهمونی یکی که تقریبا پارسال با ما عروسی کردن پدر اون آقا که شوهرم خونشون رفته بود رفته بودن کربلا و شوهرم رفته بود زیارت قبول بگه
مردا خونه ی پسرش بودن تو مهمونی و خانم ها پایین خونه ی اصلی اقا
حالا شوهرم اومده خونه میگه انقد خونشون قشنگ بود منم گفتم خب از چ نظر میگه کلی وسایل داشتن منم هیچی نگفتم بعد گفت کاغذ دیواری جدید و قشنگ زدن باز هیچی نگفتم
من فک میکنم داشت به من تیکه مینداخت که تو جهاز کم خریدی نمیدونم چرا این برداشتو کردم
خونه ی هر کی میریم میاد میکه خونشون خیلی قشنگ بود منم یه بار گفتم قشنگ ندیدی اینجور میگی
اما باز تکرار میکنه
خونه ای ک خودمون توش ساکنیم خونه ی قدیمیه با کاغذ دیواری های قهوه ای و دل گیره حدود بیست و پنج سی سال ساخته خونه ا منم وسایلام خوبه بد نیست خیلیم آس نیست اما نمیدونم چی بهش بگم
مرد هم انقد بیشعور