اومدن خونمون تا مامانم گفت خب شرایط شما چیه زود گفت ما برای شرایط نیومدیم اومدیم فقط آشنا شیم باهم ..بعدم شروع کرد گفت ما وضعمون خوبه و شوهرم فلان کارست و پسرم مهندسه و کلی تعریف از خودشون تو خونه ما هرچی تعارف میکردیم نمیخورد اصلا نگاه تو صورتمون نمیکرد اون شب رفتن و فرداش عید قربان بود بهش پیام دادم گفتم عیدتون مبارک مادر جان بهم پیام داد من نه تورو میشناسم نه از تو خوشم میاد بهم پیام نده بی شخصیته سیریش..هروز بهم زنگ میزد توهین میکرد پسرمو ول کن منم به پسرش میگفتم نمیخوامت با همچین مادری که داری و منو نمیخواد ولی خیلی پاپیچ میشد منم که دوسش داشتم بازم دلم نمیخواست ولش کنم..خلاصه که راضیش کرد بازم بیاد خونمون..بار دوم اومدن خونمون اما رسمی تر و با چند تا از فامیلا با خواهرو و برادر بزرگترش اومدن این بار
خب شاید دوست بودید باهم مادرش اینجوری نمیپسنده و بخاطر اینکه حتما همسرتون خیلی عاشقتون بوده اومده تا باهاتون صحبت کنه.اخه همین اتفاق برای پسر عمه منم افتاد.عمم چون میگفت اینا قبلا باهم دوست بودن و فلان من راضی نیستم
بعضیا یه جوری یه کار یا حرف کوچیک مادرشوهرشون‌و بزرگ میکنن که با خودم میگم اینا اگه مادرشوهر منو داشتن چیکار میکردن.. خیلیا بهم گفتن که هرکسی صبر و تحمل تورو نداره..
خودمم به شوهرم گفتم مطمئن باش هرکس دیگه‌ای جای من بود محال بود بتونه این حرفا و کارای وحشتناک مادرتو تحمل کنه..
ازهمه قشنگ ترمادرشوهرمهربونوفداکارودلسوزوعاشق منه که بچه م ۶ماهه ش داره تموم میشه هنوزندیدتش😕😡
مادر شوهر منو ببینی میگه من بچه ی دخترم رو نگه داشتم دخترم میره سرکار مامان تو هم بچتون رو نگه داره تو هم برو سر کار حالا چی خواهر شوهرم معلم هنر ابتداییه دوروزم میره سرکار
مادر شوهر من به زور منو وادار کرد پاگشا ادم زیادی دعوت کنه یعنی خونه ما ۴۰ نفر ادم اومدن بعد خودش منو پاگشا نکرد الانم که جهازم رو میبرم خونم بچینم هر دفعه یه علامتی میزارم ببینم کسی میاد قشنگ بعد من میره خونم رو دید میزنه بعد قسم میخوره من نرفتم
