وای دلم خون شد از سرگذشت خیلی هاتون
یاد خودم افتادم
منم چون پدرم فضای خونمونو بد کرده بود و بسیار بد دهن و عصبی بود مجبور شدم ازدواج کنم
مادر شوهرم منتمو داشت واسه پسر اولشم نامحسوس خواستگاری اومده بوده گویا که بعد خودشون پشیمونمیشن و چیزی نمیگن به ما
حتی همون روز اومده بود به منمیگفت تو حیفی و اه می کشید
برای پسر بعدیشم که اومد منت داشت و باز می گفت تو حیفی
اما همون وقت هم از سیاستش وانمود میکرد که جواب مثبت ما براش مهم نیست اما وقتی اومدم تو خونشون سفره نذر کرده بود و همه رو دعوت کرد
اما من از رو حرفهاش و کارهاش متوجه بودم چقدر بی ادب و و قیحه
اما مجبور بودم از خونه خودمون بیرون بزنم
والبته شوهرم هم ادم خوبی به نظر می رسید
اما بعد از ازدواج دختراش و خودش روز خوش برامنگذاشتند
ما حق نداشتیم نفس بکشیم چون اونها می گفتند باید همه چیزتون برای ما باشه پول وقت ماشین
هنوزم همینن
پیرمون کردند
بارها تا پای جدایی رفتیم
واگذارشون بخدا
به هرکی مجرده میگم
اگر خانواده زن و مرد رو از همون اول دیدید که ناسازگار و بدجنسند اصلا وارد خونشون نشید