سلام امروز از دانشگاه برگشتم زنگ زدم ب خونه مامانم اینا جواب ندادن نگران شدم و ب موبایلشون زنگ زدم مامانم حالش بد شده بود برده بودنش درمونگاه تا اینو شنیدم رفتم پیشش ب شوهرم زنگ زدم ک این اتفاق افتاده و من دارم میرم پیش مامانم ازونجا ک برگشتم خونه شوهرم باهام سرد برخورد کردشام درست کردم و چایی براش اوردم و نشستم ازش پرسیدم چیشده ک اینجوری سرد برخورد میکنی گف واسه چی بدون اجازه من رفتی پیش مامانت من ک این حرفو شنیدم عصبانی شدم و داد زدم اونم لیوانو پرت کردو شکوند گف تو ب زندگیت اهمیت نمیدی برام شام درست نمیکنی در صورتی ک من الان سه ماهه از عروسیم گذشته نه ماه عسلی رفتم نه هیچی هر غذایی ک تو دنیا وجود داره رو تو این سه ماا ه پختم خلاصه کلی دادو بیداد کرد و رف خوابید . الان من چیکار کنم واقعا با این وضع خیلی خیلی قلبم شکسته