سوتی بزرگ پیش فامیل شوهر😐 آبروم رفت

وای یه خنده اساسی کردم😂😂😂

خداخیرت بده

دوستان گلم بیاید تاپیک برای حاجاتتون ذکر یونسیه بگم

😦😦😦🤣🤣🤣

واقعا؛بحق چیزای نشنیده؛شاخ دراوردم یعنی دراین راحت بودی شما وا.....

😂 😂 😂 😂 😂 وای ‌‌ منم یه دفه با یه حاج اقا که تقریبا نصف فامیل محرمش میشدن از بَس همه روبوسی کردن منم یادم شد روبوسی کردم😁😁😁😁دیدم همه یه جوری نگا کردن حاجاقا هم با تعجب بوس کرد بعد فهمیدم چی شد😅😂😅😂😅

نمیری الهی تا عمر داری یادش میمونه .....خخخخخخ

مردم از خنده

وای تا عمر داری هربار ببینتت یادش میفته روحش شاد میشه  

خاک ب سرم من تازه فهمیدم اینو وای😱😱😱😲😨😥😥😥😥

اینکه چیزی نیس من جلوی پسر عموی پدرم بدون روسری ام ،،،،،،،اخه پسر عموی پدرم داییمه 😎😎😎

من بابا بزرگم مریض بود همه ناراحت بودیم رفتیم خونه بابا بزرگم موقع رفتن فکرامون درگیر زنداییم پیش مادربزرگم وایساده بود شوهرم حواسش نبود به زنداییم دست داد دیگه اونم دست داد بعد شوهرم فهمیده چیکار کرده پریده رفته بیرون بقیه هم دست نداده اومدم بیرون دیدم این قرمزه و استرسی پرسیدم گفتش خخ خونه شلوغ بود اینم حواسش پرت شده بود 

منم داییاش میان بزور دست میدن دست میدم به عموش گفتم خودم برم دست بدم عین دایباش نشه بگه بی احترامی کرد دیدم عموش دستشو عقب برد ضایعم کرد 

دفعه بعد بیرون با زنو بچش دیدمشون با زنش سلام وربوسی کردم به عمو ی سلام ساده 

حالا شوهرم گیر داده عمومه ها خانم عموم (مثلا برو دست بده)گفتم خب میشناسم خوب هستین فلان  بعد ماجرارو به شوهرم گفتم ودعواش کردم یعنی چی عمومه عموم 

آخه به دایباش دست نمیدادم میگفت زشته میپرسن چرا زنت دست نمیده اصلا اجتماعی نیست بلد نیست رفتار کنه چرا نمیاد دست بده 😏😏😏 

یه بار م شوهرم توی خونه مادر شوهرم روی صندلی نشسته بود بعد رفتم آشپزخونه

صندلی پشت به اشپزخونه بود یعنی هر کسی اون رو مینشست صورتشو از آشپزخونه نمیدی  

بعد شوهرم بدون اینکه بفهمه بلند شد رفت بیرون  و برادر شوهرم با یه لباس دقیقا مثل لباس شوهرم نشست  

من از آشپزخونه برگشتم چشمم به تلوزیون بود دست انداختم گردن برادرشوهرم(من واستاده بودم اون نشسته از پشت گردنشو بغلم گرفته بودم کله اش بهم چسبیده بود  ) و تلوزیون توی یه زاویه بود که کنارش در اتاق خواب بود و مادر شوهرم توی اتاق خواب

دیدم مادرشوهرم غش کرده از خنده و هی دستشو به سمت من دراز میکنه ولی از خنده زیرزیری نمتونه حرف بزنه هی نفسش بند میاد  

با خودم گفتم لابد خل شده

یهو دیدم برادر شوهرم سرخ شده کنارمه منم دست گردنش انداختم  

اصن یه وضعی 

عین جت صحنه رو ترک کردم و رفتم اشپزخونه و تا وقتی برادرشوهرم از خونه نرفت بیرون نیومدم   حالا کل این پرسه ده ثانیه بیشتر نشدا

خلاصه مادرشوهرم همیشه همه جا تعرف میکنه و غش غش میخنده(اصلنم موضوع تعریفی نیست خداییش) 

خوبه روبوسی نکردی😀

میشه واسه این گزارش بزنین. لطفااااا

حالا توکل کرد خوب شد رونق گرف😬😬😬 چقد خندیدم دختر، خدا حفظت کنه

وای😂😁😂😂 همکار بابات یا یهو به ذهنش اومده که این دختر نامحرمه یا میخواسته دست بندازتت😅😈

این آخرت سوتی بود  

فقط بگو بعد از این قضیه اولین بار که برادرشوهرت رو دیدی واکنش جفتتون چی بود؟؟