یه بار م شوهرم توی خونه مادر شوهرم روی صندلی نشسته بود بعد رفتم آشپزخونه
صندلی پشت به اشپزخونه بود یعنی هر کسی اون رو مینشست صورتشو از آشپزخونه نمیدی
بعد شوهرم بدون اینکه بفهمه بلند شد رفت بیرون و برادر شوهرم با یه لباس دقیقا مثل لباس شوهرم نشست
من از آشپزخونه برگشتم چشمم به تلوزیون بود دست انداختم گردن برادرشوهرم(من واستاده بودم اون نشسته از پشت گردنشو بغلم گرفته بودم کله اش بهم چسبیده بود ) و تلوزیون توی یه زاویه بود که کنارش در اتاق خواب بود و مادر شوهرم توی اتاق خواب
دیدم مادرشوهرم غش کرده از خنده و هی دستشو به سمت من دراز میکنه ولی از خنده زیرزیری نمتونه حرف بزنه هی نفسش بند میاد
با خودم گفتم لابد خل شده
یهو دیدم برادر شوهرم سرخ شده کنارمه منم دست گردنش انداختم
اصن یه وضعی
عین جت صحنه رو ترک کردم و رفتم اشپزخونه و تا وقتی برادرشوهرم از خونه نرفت بیرون نیومدم حالا کل این پرسه ده ثانیه بیشتر نشدا
خلاصه مادرشوهرم همیشه همه جا تعرف میکنه و غش غش میخنده(اصلنم موضوع تعریفی نیست خداییش)