2737
2734

سلام دوست جونیا دلمون پوسید وسط این همه تاپیک خیانت و ،،،بیاین یکم از سوتی ها خنده دارمون جلو شوهر مادرشوهر،،همسایه سر سفره عقد ،،...کلا همه چی 

تعریف کننین بخندیم

الهی چنان کن سرانجام کار.      توخشنودباشی ومارستگار

گوزوها🔈🔈🔈🔈

بابت اینی که هستم خداروشکرمیکنم خدایاشکرت ازخدامیخام دل هممونو شادکنه وبه زندگیامون ارامش بده اصلا ازش میخام جوری توخوشبختی غرقمون کنه که حال کنیم😁😜


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

من همین دیشب سرسفره بودیم خونه مامانم اینا عطسه زدم لامصب حباب درست شد ترکید شوهر بیشعورم دیگه روده برشد هی خندید ضایعم کرد همش میگغت چ حبابی😣😣😣

یه کاسه شراب باشه من باشم و تو،توازلب کاسه نوشی ومن از لب تو
2738


وای!  یادم افتاد؛

یه روز میخواستیم بریم مهمونی و روزای اول زندگیمون، شوهرم موتور داشت(خدا رو شکر که فروختش)

آقا دیرمون شده بود و داشت با سرعت زیاد تخته گاز میرفت.

وسطای راه شوهرم برگشت و گفت؛ اصلا جای نگرانی نیست (اینو که شنیدم با تمام وجود نگران شدم، چون همیشه دلداریهاش برعکس میشد)
موتور بوق نداره.

اینو که شنیدم، یهو یه جیغ کشیدم.

رفتیم جلوتر و از یه کوچه ی تاریک میخواستیم عبور کنیم، یهو یه بچه اومد تو مسیرمون، منم چنان جیغی کشیدم که ۱۰ تا بوق هم نمیتونستن همچین کارائی داشته باشن.

رفتیم جلوتر و یه خانواده جلومون ظاهر شد، این بار جیغ بلندتری کشیدم، چون نفرات بیشتر بود.

و خدا رو شکر اونا هم سریع گریختن(البته با اون جیغی که من کشیدم، اگه کر هم بودن، پرواز میکردن)

شوهرم داشت خوشش میومد ازین کار، بهم گفت جیغت امشب کابرد داره.
دیگه جیغ من شده بود بوق موتور.

ولی بهش گفتم دیگه بوقِت داره فرسوده میشه، زودتر منو به مقصد برسون.

دیگه باقیمانده مسیرو رفتیم و به سلامت رسیدیم.

خلاصه میخوام بگم؛

«گاهی اوقات جیغ هم میتونه نجات بخش باشه»

رنگ در رنگ و‌ به هر رنگ هزارانش طیف           نغمه در نغمه و هر نغمه به یاد یاران

یبارم با کلی عشوه و نازو عدا داشتم تو برفا راه میرفتم جلو چن تا پسر با کله رفتم توجوب 

پسرا زمینو گاز میزدن از خنده یکیشون میگفت نزدیک بیوفتی ها. مواظبت خودت نیستی ها

الهی چنان کن سرانجام کار.      توخشنودباشی ومارستگار

ی بار رفته بودم کنسرت ایوان بند سانس اول ، وقتی تموم شد خیلی دلم میخواست باهاش عکس بگیرم نمیذاشتن وارد بشی و میگفتن باید تا ساعت دوم صبر کنین، تا این که بزور به هر هزار و کلک با دوتا دختر کوچیک وارد شدم ، بعد ک رفتم پیشش عکس بگیرم از زور هیجان و ذوق و استرس یادم رفت سلام کنم ،همینجوری کنارش واساده بودم ، یه نگاه بهم انداخت گفت حال شما😂😂 منم گفتم ععع سلام خوبین

مردم از خجالت😂 ولی ب رو خودم نیوردم

عمه م مریض شده بود با مادرم روز قبلش رفته بودیم عیادت کلی میوه هم بردیم

روز بعد همراه مادرم پیادهروی کردیم و گفت بزار صندل باباتو ببرم دور دوختش کنن

کفاشی محل تعطیل بود 

کفت بزار به عمت سر بزنیم نزدیکه

رفتیم تو سلامت علیک

ی دختر عمه پزو دارم خیلی کلاس میزاره

فکر کرد تو پلاستیک ابمیوه چیزیه از دست مادرم بی مقدمه کشید رفت سمت اشپزخونه 

ززرززن داییییی جوووون مرررررسی چرررا زحمت کششششیدی اخهههههه عسیسم

مادرم خشکش زد در یخچال باز کرد که بزاره تو یخچال 

مامانم گفت نسیم جان دمپایی داییته 🤣🤣🤣🤣

بقیه شو خودتون حدس بزنید

من از خنده وحشتناک  گوزیدم به خودم 🤣🤣🤣

البته کسی نشنید 🤣

♥️ اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم ♥️ 

امروز سر کلاس این معلم دیوونه سه درس رو یه جا داد رسما دیگه داشت حالمون بهم میخورد و به اعتراض هیچکدوممون اهمیت نمیداد خودش نیومده بود قبلا خب تقصیر ما چی بود تا خواست درس جدید رو  هم بده با یه حالتی برگشتم گفتم اه چرا ولمون نمیکنی دیگه خانم این خیلی حرفه به دبیرت اینجوری بگی یهو دیدم کل کلاس ترکید دوستم از شدت خنده اب دهنش پرید تو حلش همش سرفه میکرد زدم تو پشتش گفتم نمیری حالا بیوفتی گردن من انقدر ها هم خنده دار نبود حالا

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز