عمه م مریض شده بود با مادرم روز قبلش رفته بودیم عیادت کلی میوه هم بردیم
روز بعد همراه مادرم پیادهروی کردیم و گفت بزار صندل باباتو ببرم دور دوختش کنن
کفاشی محل تعطیل بود
کفت بزار به عمت سر بزنیم نزدیکه
رفتیم تو سلامت علیک
ی دختر عمه پزو دارم خیلی کلاس میزاره
فکر کرد تو پلاستیک ابمیوه چیزیه از دست مادرم بی مقدمه کشید رفت سمت اشپزخونه
ززرززن داییییی جوووون مرررررسی چرررا زحمت کششششیدی اخهههههه عسیسم
مادرم خشکش زد در یخچال باز کرد که بزاره تو یخچال
مامانم گفت نسیم جان دمپایی داییته 🤣🤣🤣🤣
بقیه شو خودتون حدس بزنید
من از خنده وحشتناک گوزیدم به خودم 🤣🤣🤣
البته کسی نشنید 🤣