مامانم امروز خونه نبود من میخواستم عدسی بپزم با اعتماد به نفس کلی به مامانم پز دادم که خودم درست کردم شامو.😂
آقا آوردم غذا رو عدسش خوب پخته شده بودا ولی ربش یه جوری بود آبجیم و بابام هر طوری شده یکم خوردن 😄
بابام گفت بزار رو گاز بپزه انگار خوب جا نیفتاده صبحونه میخوریم.
گزاشتم رو گاز اومدم نشستم سوختش ایندفه😂😂بمیرم برراش ینی قشنگ نا امیدی رو تو چشمای بابام دیدم😁
میگه بیا ایندفه سوزوندیش بیا جمش کن!
خدا هیشکی رو به این روز نندازه خیلی صحنه ی ضایعی بود😆
فقط گفتم که بخندین تیکه بندازین کشتمتون😒