سلام بچه ها...ما با مادر شوهرم اینا تو یه ساختمونیم...دیشب رفتیم برا شام بالا...همینجور که رو مبل لم داده بودم شوهرم اومد که منو از جام بلند کنه خودش بشینه...هی اذیتم کرد و قلقلک دادو اینا من پانشدم گفتم نمیتونی مثل بقیه بمنم زور بگی با خنده و شوخی البته واقعانم چیزی تو ذهنو فکرم نبود بخوام به خاهرشوهرم تیکه بندازم چون اصلا تیکه انداختن بلد نیستم... خلاصه اخر سر منو از جام بلند کردو خودش نشست....(شوهرم همیشه میاد خاهرش رو اون مبل لم میده بزور از جاش بلندش میکنه خودش میشینه)براهمینم خاهرش فک کرده من بهش تیکه انداختم...حالا امشب رفتیم بالا تی وی ببینیم خاهرشوهرم خودشو گرفته...بعد اومدم پایین الان شام بکشم با شوهرم بخوریم شوهرم اومده میگه دیشب چرا به فلانی تیکه انداختی گفتی من مثل بقیه نیستم بهم زور بگی...منم جوش اوردم به شوهرم گفتم من اصلا همچین فکری از ذهنمم نگذشت که بخوام به ابجیت تیکه بندازم حالا اون اینطور فکر میکنه برام مهم نیست...چطور اون هرچی تیکه میندازه من به روی خودم نمیارم(چندباری بهم راجب چیزای گوناگون تیکه انداخته)حالا اون بخاطر یه حرف من که اونم از رو قصدو قرض نبوده برامن قیافه میگیره و ناراحت میشه؟اصلا بزار بشه بدرک...بعدشم براشوهرم قیافه گرفتم باهاش حرف نزدم اونم الان شامو خورد رفت بالا یوسف پیامبر ببینه...ولی من اینبار نرفتم بالا(تلویزیونمون شکسته شبا میریم بالا فیلم میبینیم)....
واقعا همه تو این سایت نی نی ان😐من واقعا حرفی ندارم
حق باشماس
چه لزومی داره انقد برید اونجا
هرچقدر بیشتر برید احتراما هم کمتر میشه
ما با اینکه تو یه ساختمونیم تا دعوت نکنه نمیرم اونم ک قربونش برم سالی یکبار عید به عید دعوت میکنه
فدا سرت از بس چیزی نگفتی روشون زیاد شده!
حضرت یوسف خودش کمکت کنه خواهرم😪
یاد اولین بحثمون با عروسمون افتادم
سر شورت و زیرپوشِ پدرم😐
منم جای خواهرشوهرت بودم حرفتو به خودم میگرفتم،به نظرم از دلش دربیار
بیخیال برات مهم نباشه همینطور که گفتی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
