خسته شدم دیگه
دلم واسه خونم تنگ شده بخدا
دلم میخواد منم مثل همه سر خونه زندگیم بودم و باشوهرم میومدم خونه مامانمینا .
اما یا اون شیفته یا ماموریت من میام اینجا
دوست داشتم نزدیک بودیم و شب برمیگشتیم خونه خودمون
بخدا شدم عین عشایر ییلاق و قشلاق
تکلیفم معلوم نیست
چرا من نمیتونم بتمرگم سر خونه زندگیم
خوشبحالتون که نزدیک خانواده این و شوهراتونم شغل منظم و عادی دارن
من چکارکنم
پس فردا بااین بچه اواره این طرف اونطرف
دلم واسه شوهرم لک زده
موقع رفتن جفتمون گریه کردیم
اونم خسته شده
الان نه شام داشت نه هیچی تو یخچال بود .
عصبی ام