دیروز یکی از همکارام نیومده بود داشتیم صبحونه می خوردیم که مدیر مدرسه اومد گفت خانم فلانی بچه شون فوت شدن اون صبحونه تو گلوی هممون گیر کرد
من اصلا وحشت کردم آخه بچش تازه پنج ماهش بود چطور داشتیم دیوانه می شدیم مدیرمون دقیقا خبر نداشت تا بلاخره امروز رفتیم خونشون که گفتن مثل اینک همکارم حموم بوده با بچش وقتی از حموم می یاد بیرون سرش گیج می ره می یوفته رو بچش و چند دقیقه از حال می ره که بچش زیرش فوت می کنه
از دیروز همینجور هنگم خدا به مادرش صبر بده خییلی وحشتناکه حتی تصورش
همکارم اونجا نبود تو بیمارستان زیر سرم بود بچه ها برای دل پر از دردش دعا کنید