ن شرایطمون خیلی خاص و پیچیده بود اصن یک درصد امکان نداشت ب هم برسیم از اولشم دلم راه اشتباهی رو رفت خودمم میدونستم ها
ولی اون دید من نمیتونم دل بکنم و دارم اسیب میبینم رفت منم دیگه دنبالشو نگرفتم خیلی سخته ازدواجم کردم ولی نتونستم حتی ذره ای فراموشش کنم اونم تا پارسال ک خبر داشتم ازدواج نکرده دیگه نمیدونم همین روزا بود ک جدا شدیم برا اخرین بار هعییییی ازدواج زوری و شوهر بد اخلاق و...خلاصه نابود شدم
حس میکنم به پوچی رسیدم، حسرت داشتنش و اینک عاشقم باشه داره دیونم میکنه طاقت دلکندن ندارم ولی ...
درک میکنم
من ی قلب درد شدید گرفتم تنگی نفس اون بیچاره دید هر روز باهم بودنمون بیشتر ب ضررمه خودش رفت ب درد عادت میکنی ولی هیچ وقت فراموش نمیشه اگه واقعا دوسش داری و عاشقشی مث ی زخم میمونه ک با هر چیزی ک شبیه ب اونه باز میشه و تو هزارو صد بار میمیری