خانواده من مخالفت کردند و من و نامزدم بهم نرسیدیم ۹۰ درصد راهو رفتیم.خرید ازمایش و...نمیتونسیم همدیگرو فراموش کنیم تا اینکه دیگه من برای فرار از شرایط ازدواج کردم..تا حدود دوسالی از هم بی خبر بودیم تا اینکه دوباره پیام و زنگ زدنامون شروع شد.هردومون هم مقصر بودیم و هستیم اون زمان من دست بردار نبودم و افسرده شده بودم و بعد از اینکه ازدواج کرد دیگه بلاک کردیم همدیگرو تا اینکه بعد از ۹ ماه اومد دوباره پیام پازیاش شروع شد حالا من دیگه حاضر نبودم یعنی دیگه اون حس رو بهش نداشتم اون عشق اولیه نبود بهش گفتم برو پی زندگیت و از خانومش بد میگفت از بی پولی از بدبختیاش و..میگفت و اسرار داشت باهم دوست باشیم این ماجرا ادامه پیدا کرد تا اینکه امسال دیگه به شوهرم همه چیزو گفتم و پیامای خودم و خودشو نشون همسرم دادم....شکایت کرد .دوستان خواهشا قضاوتم نکنید من روزهای سختی رو گذروندم از همه کس و همه جا رنجیده شدم با هممون تو تاریکی یک شکلیم.فراموش نکنیم.