نزدیک دو ماهه که همسرم برای مهاجرت رفته،که یکسال دیگه ما هم میریم پیشش ولی الان فقط دو ماه گذشته و من اصلا تو شرایط روحی خوبی نیستم
دخترمم همینطور ،بیشتر از قبل به من وابسته شده ،وقتی بهش میگم نکن سریع میزنه زیر گریه ،بدون من هیچ جایی نمیمونه
خودمم بدترما سر چیزای الکی دعواش میکنم سرش داد میزنم ،بعدش هم گریم میگیره ،خیلی احساس تنهایی میکنم،هیچکس پشتم نیست تو این دو ماه هیچکس حال منو نپرسیده ،با دخترم همش تو خونه ایم ،یا بعضی اوقات میریم بازار ،هیچکس نمیگه بیاین خونه ی ما ،انگار با رفتن همسرم ما هم فراموش شدیم
خیلی دلم گرفته ،تا خود صبح نمیتونم بخوابم
تازه اطرافیانمو شناختم،حتی مادرشوهر و خواهر شوهرام یه زنگ هم برام نمیزنن که ببینن ما مردیم یا زنده ایم
ای کاش این روزا زودتر تموم شه ،احساس میکنم تو این دو ماه خیلی پیر شدم 😔😢😢