ی خونه ویلایی داشتیم که نزدیک کوه بود ،ی روز نزدیک 50نفر مهمون داشتیم،من تو پذیرایی نشسته بودم یهو چشمم افتاد به آشپزخونه دیدم ی تیکه شیشه شکسته رو زمینه مامانم میخواست رد بشه یهو خواستم داد بزنم مامان حواست باشه ترسیده بودم گفتم مااااا ماااا
یهو دخترعمم که داشت ظرف میشد روسریشو درآورد وایساد تو هوا چرخوندن وداد میزد کو مار😂فکر میکردن ما چون خونمون نزدیکه کوهه مار وعقرب داریم😐اون هم شیشه نبود ی تیکه یخ بود که شکسته بودن افتاده بود رو زمین من فکر کردم شیشه است