داییم جوونه .خیلی با معرفت و دوست داشتنیه .عشقه عشق .چند وقت پیش خونشون بودم .بدون شوهرم رفته بودم با بچم .عاشق پسرم شده بود .خودش یه پسر داشت .پسر من هر دو رو به فکر بچه دوم انداخته بود .میگفت پسرت دوست داشتنیه
گفت وقتی شوهرت اومد دنبالت باید شام بیای خونم
رفتم خونش .زن داییم میگفت چون نمیدونست تو چه میوه ای دوست داری از هر میوه یه صندوق گرفت
میگفت من میدونم خواهر زاده ای .خیلی براش عزیزی
حالا داییم رو تخت ای سی یو بیمارستانه .محتاجم به دعای تک تک شما 😔😔😔😔مرسی