آدم خوبه ي كم خودش رو تحويل بگيره

بخاطر اینکه خودت به بچت اهمیت نمیدی برای اونا هم جا افتاده

جلو همسرت نشون بده توجهت ب خانواده اش رو ولی وقتی ک نیست زیادی نی نی ب لالاشون نزار و درضمن با صحبت کردن با ملایمت میتونی شوهرت رو ب راه بیاری

وقتی سمت بچت هی با بچت حرف بزن بگو الهی بمیرم مامان نبود کسی بچمو بغل نکرد یا بگو کسی ناز نکشیده بچمو خلاصه ب زبون بچه حالیشون کن

اووو خواهر من شده سر سفرشون بچه هام اذیت کردن نذاشتن شام بخورم بقیه انگار ن انگار حتی شوهر خودم غذاشون و خوردن بعدشم حتی بچه رو نگرفتن من غذا بخورم بارها شده اومدم خونمون چیزی خوردم

تاپیک زن بابا حامله هست رو قفل کردی اومدم اینجا نظر بدم

حالت رو خیلی خوب درک میکنم من هم پدرم زن گرفت و توی سن 74 سالگی زنش حامله شد وقتی از زبون فامیل شنیدم زن بابام حامله هست دنیا پیش چشم تار شد 

پدرم توی سن 78 سالگی با یه بچه سه سال و نیمه فوت کرد زن بابای ما هم آدم خوبی نبود اذیت می کرد و بین ما و پدرمون جدایی انداخته بود 

ولی بعد فوت پدرم بیچاره شد و به سزای اعمالش رسید برادرم رو دوست دارم گاهی بهش سرمیزنم 

شما هم همیه اینها رو پشت سرمیزاری فقط سعی کن مثل ما عذاب وجدان برای خودت جا نزاری ماها به پدرمون نمی رسیدیم چون زن داشت و اطاعت زنش بود 

ولی حالا که نیست غصه می خورم کاش بیشتر هواشو داشتم کاشکی بود اسمش پدر که بود 

سعی کن رابطه ات رو با زن بابا بهتر کنی و بچه اش رو بپذیرید چون چاره ی دیگه ای ندارید