امروز برای صبحونه مادرشوهرم نذری داشت
منم که شب اونجا خوابیده بودم صبح زود پاشدم ک کمک کنم
دیدم دیگ رو گذاشتن توی حیاط
منم گفتم صبح زوده بزار شلوارمو بکشم روی شلوارکم که سردم نشه کلا این شلوارم خوشگله و خودمم خیلی دوسش دارم
خلاصه چنتا از فامیلاشونم دعوت بودن و دختراشونم با خودشون اورده بودن
من دیدم ک این دخترا هی به شلوارم نگاه میکنن منم باخودم میگفتم از بس شلوارم قشنگه انقد نگاش میکنن خوب شد اینو پوشیدم 🤣🤣🤣
بعد از کلی قیافه گرفتن و رفتم تو جو دیدم پاچه های شلوارکم از زیر لول شده بودن دقیقا زیر شلوارم جمع شده بودن خیلی ام مشخص بودن
دیگه اون لحظه فقط دلم میخاست بپرم تو دیگ با شیر برنج بجوشم🤣🤣🤣