سلام از عذاب وجدان و سنگینی دلم اومدم تعریف کنم شاید اروم بشم و راه حل پیدا کنم
قضیه از این قراره داییم وقتی مجرد بود با یه زن بزرگ تر از خودش شوهر دار رابطه داشت خونش میرفت و میومد اون زنه هم شوهرش سید هست بیچاره یکم حالت عقب افتاده و کند ذهن و ساده لوح هست خیلی داییم میرفت خونشون و از حرف های پشت تلفن باهاش دیگه کل خانواده میدونستن باهاش رابطه داره داییم ۲۷ سال داشت اون خانم (نمیدونم دقیق چند سالشه)ولی اون موقع زنه دختر ۱۶ ساله داشت . خلاصه برای اینکه داییم دست از سر این زنه برداره براش زن گرفتیم
بزرگ ترین اشتباه زندگیمون بود الان بازم با اون زنه رابطه داره و میره خونشو میاد همسایه اون زنه که دوست مادرمه امروز تو خیابون دیدیمش به مادرم گفت برادرت مگه زن نگرفته هنوز ادم نشده که خونه این هست و هنوزم باهاشه .ما عرق سرد رومون نشست از خجالت
دلمون برا زنداییم میسوزه دختره تحصیلات عالی داره(دانشجوی دکترا) خوشگل . نجیب . با معرفت
داییم نه قیافه داره نه سواد . 😭😭
مادرم زنگ داییم زد ازش پرسید اونم گفت اره اینقدر مادرم وسط خیابون نفرینش کرد و فحشش داد که نگو