واقعا نمیتونم حال الانمو بفهمم که چقدر احساس شکسته شدن میکنم من تو بهترین روزای زندگیم که ازدواجم بود بدترین لحظاتو چشیدم .بد بودن و نبود پدر و اذیتاش که چشم پوشی میکنم نادیده میگیرم حالام تیکه های داداشم جلو شوهرم،که دور هم نشستیم شوهرمم همش طرف رفاقت باهاش میریزه هی میگه تو فلانی تو اینجوری من هی نشنیده میگیرم شوهرمم هیچی نمیگه،ولی میفهمم ناراحت میشه اخه برگشت بهم تو خلوت گفت ادم با برادرش اینجوری حرف نمیزنه عزیزم.درصورتی که من حرفی نمیزنم منظورش به اونه.حالا خواهر شوهرام دور شوهرم و من میگردم شما بودید خجالت نمیکشیدید دلم میخواد گریه کنم...