ما دوسال تمام اين لحظه هارو ديديم
خييلي خييلي سخت بود
تحمل فوت بابام راحتتر از دوسالي بود كه ثانيه به ثانيه درد ميكشيد
الان دلتنگي نبودنش اذيتم ميكنه
ولي يادم مياد چجور بود، دلم ارومتر ميشه
روزهاي اولي كه بيماريش رو فهميدم فقط جيغ ميزدم، اصلا باورم نميشد! چرا باباي من
مريضي و درد كشيدن بابام خيييلي از باورها و اعتقادات منو از بين برد