من ی هفته بود سر سنگین بودم امروز صبح ک از سرکار اومد (شبکار بود) یکم اونور تر از من دراز کشید حالمو پرسید با سر جواب دادم سرمو کشیدم با پتو ی دفعه گفت ببین چطوری بی محلی میکنه انگار ن انگار من مرد این خونم بعد چند دیگه گفتم بیا پیشم دراز بکش اول ناز کرد گفتم اومدی اومدنیومدی تا اخر عمرت نیا بیچاره عین جت اومد انقدر خوشحال بود دلم سوخت بخدا این مردا فقط ب توجه احتیاج دارن