میدونی یه وقتایی از دستش می بریدم میگفتم جون هزیرت با من بهم بزن برو نامزد کن ببین کدوم دختری به اندازه ی من ساده پیدا میکنی ک ابنقدر باهات راه بیاد و صبوری کنه و درکت کنه.بخدا راضی بودم اینکارو بکنه
گلم لایقش دختری مثل تو نیست ..خدا یه سواستفاده گری مثل خودش قسمتش میکنه
اره والا من ک نمیبخشمشون حلالشونم نباشه هرچی ازم کارکشیدن.من سر بهم زدنم باهاش.یمدت ک خونه بودم بابام گیر میداد ک کار کن تو خونه.گفتم کار کنم ک جی بشع کار نمیکنم اینو ک میگفتم بغض گلومو میگرف میگفتم کار کنم ک دوستم داشتا باشین؟!نمیخوام بخاطر کار دوستم داشته باشین.تو عصبانیت ناخواداگاه اینارو گفتم اونم با ج بغضی.بعد فهمیدم ابن همش بخاطر گذشتم بود
به نظرم وقتی عروس یه خانواده میشی دیگه عضوی از اونایی یه جورایی مث دخترشونی...خب مگه آدم به مامان خودش کمک نمیکنه؟چه ایرادی داره به مادرشوهرشم کمک کنه؟