سلام من همین الان عضو شدم واز اینکه به جمعتون پیوستم خیلی خوشحالم😉میخوام از تحربه چهارسال پیش بگم ...من تو یه هانواده ای بزرگ شدم که هروقت خواستم همه چی داشتم وکلا سطح خانوادم از همه فامیل بالاتر بود یعنی در حد خودمون وضعمون خوب بود .من به عمین خاطر کلا چشم ودل سیر بودم واصلا به همسرم فشار نمیوردم .من دوسال خیلی زندگی رو راحت گرفتم زیاد خرید نمیکردم با کوچکترین چیزها شاد بودم مسافرت زیاد برام مهم نبود چون تقریبا بیشتر جاهای ایران رو رفته بودم.وبیشتر خودمو با کارهای خونه مشغول میکردم واشپزی چون مامانم نمیزاشت ما اصلا کار کنیم وهفته ای یبارم کارگر برامون میومد وبیشتر وقتها هم غذاهامون کباب وجوجه بود که کار لنچنانی نداشت ومن نه کار خونه بلد بودم نه اشپزی واسه همین سعی میکردم اینارو یادبگیرم از مادرشوهرم تا اینکه یه روز شوهرم تو بحث بهم گفت تو اصلا هیچ ارزشی نداری وبایه یکساعت پارک رفتن وفلافل میشه خوشحالت کرد من مات حرف شوهرم بودم