بچه وقتی ازیه چیزی ناراحتم یا ازرفتار خانواده نامزدم ناراحت میشمو به نامزدم میگم اونم درمقابل همینکارو میکنه میگه مثلا مامانت یا داداشت هم فلان حرفو به من زده درصورتی که اون حرف اصلا چیزمهمی نبوده
عزیزم تو تاپیکی ک رژیم داریم برای انگیزه گروه بندی کردیم
وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!
همسر منم همین شکلیه هیچ کاریش هم نمیشه کردم من 10 ساله ازدواج کردم
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * چون به چیزى اراده فرماید کارش این بس که میگوید باش پس [بی درنگ] موجود میشود. خدایا شکرت بخاطر پسر عزیزم😍😍
دوما شوهر منم هر اعتراضی بهش بکنم که میدونه مقصره سعی میکنه مغلطه کنه و بپیچونه و یک ایراد بنی اسراییلی از من بگیره و کلا موضوع عوض بشه و بجای اینکه اون عذرخواعی کنه من از خودم دفاع کنم. این ترفندشونه. خیلی هم عمومیت داره. چون اینکه قبول کنن مقصرن نشانه ضعف میدونن. ممکنه تو رفتارشون شرمندگی رو نشون بدن و سعی ور جبران داشته باشن. ولی اینکه مستقیم عذرخواهی کنن یا قبول کنن مقصرن معمولا سخته براشون.
زیاد اعتراض نکن ، شوهر منم همین طوریه میگ خب خودت محترمانه جواب بده، واقعا من مثل ماست نگاه میکردم بعد میومدم خونه به شوهرم میگفتم مادرت اینطوری گفت اینجوری شد، اونم یکی دوبار ازم حمایت کرد بعدش گفت تو خیلی حساسی،
کلا کار همسرت طبیعیه، شما اگر از مادرشوهر ناراحتی وقتی بهت چیزی گفت، خودت از حقت دفاع کن
وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!