بلاهایی که مادرشوهر سرم آورد دروغهاش کنایه هاش تیکه کنایه برادر شوهرها جاری و منی که آروم وساکتم حرفی نمیزدم تو این ده ماه عقد الان دارم سکته میکنم از فشار وقتی یادم میاد از روز عقد تا حالا این هفته جمعه نرفتم و راضیم هیچوقت نرم متنفرم ازشون
و خدایی که اسپانسر تموم آرزوهای من است 💚💚 خدا جونم منتظر معجزه تو زندگیم هستم پس معجزه کن ای معجزه گر
عزیزم هنوز اولشه چرا حساسیت نشون میدی نقطخ ضعف نده بهشون خونسرد باش و بیتفاوت و مودبانه جواب بده تا کار به کارت نگیرن به این زودی ارتباط قطع نکن بده میشی
هعی خدا منم کشیییدم .چهار سال عقد بودم سه سال عالی بود تنها نگرانیم فقط خونه خودم رفتن بود .یک سال اخر مادر .مادرشوهرم ک میشه عمم پاش ب زندگیش باز شدو راه کار یاد این خاک تو سرا میاد .یه ساله پیر شدم هزارتا مریضی اومد سراغم از غصه اخرم مامان بابام دیگه خودشون پاشدنو بساط عروسیمو راه انداختن.از بعد عروسیم ندیدمشون یک سالی میشه .
میگه جوابشونو بده اصلا نمیگه بیا خونمون اوایل میگفت بعد که فهمید و دید رفتارشونو دیگه اصلا ازم نمیخ ...
خب اینطورم خوب نیس که نباید میدون خالی کنی ولی خودتم سبک نکن رفتار اونا نباید بینتون سردی بیاره الان امروز جمعه اگر خونشون نیستی باااااید یا اون بیاد یا بیرون برید عقدین مثلا هااا