من جای شما بودم نزدیک شام میرفتم فقط تو اوردن سفره یا جمع کردنش یا شستن کمک میکردم
مثل خودشون رفتار میکردم تا حرف نمیزدن منم حرف نمیزدم
یکار دیگه هم میکردم
با همسرم تلفنی جلوی اونا حرف میزدم اشاره میکردم که خونشون هستم حالشونو میپرسید میگفتم فکر کنم مامان امروز بی حوصلهست اخه اصلا نه حرف میزنه نه میخنده ... خودش دوزاریش میافتاد...