بفرمایییییین
یکی از فامیلامون ی خواستگار شیرین عقل داشت از در اومد داخل رف نشست دقیقاااااا رو گل وسط فرش 😹😹😹😹😹😹
لایکم کنید
من یبار چایی رفتم ببرم از اشپزخونه داشتم میومدم پام جوراب بود رو سرامیک یهو خررت شبیه گوز درومد یلحظه شوک شدم،خواستم تکرارش کنم ۳ نباشه ک گوز بوده دیگه نشد هیچی ریلکس چایی تعارف کردم نشستم
یه خواستگار داشتم سربازی نرفته کارش هم آزاد و تقریبا بیکار بود میگفت هیچ جا هم مهمونی نمیریم اگه غذا هم نداشتیم بخوریم روزه میگیریم آرایش هم نکن لباس کوتاه نبوش. گفتم پاشو گمشو بابا مگه اسیری میخای ببری🤨😂😂😂😂
یه خواستگار داشتم هوا و فضا امیرکبیر خونده بود وقتی اومد خواستگاری دیدم یه دفتر همراهشه فک میکرد اینجا دانشگاهه بیست سوالا رو نوشته بود از اول تا آخر فقط بهش خندیدم
نداشتم داغون خدایی 😂 آهان جز یکی که برادر بزرگم گفت این کفتر بازه به درد نمیخوره😂
من شيريني كه خواستم تعارف كنم داماد يادم رفت
روز خواستگاریم عموم اینا اومده بودن که صحبت کنن(شوهرم پسر عمومه)من با لباس تو خونه ریلکس نشسته بودم تو آشپزخونه با داداش کوچیکم سوسیس تخم مرغ میخوردم یهو عموم صدام زد گفت بیا بشین توهم خجالت نکش منم با دهن پر گفتم الان میام پاشدم رفتم نشستم بابام یه چشم غره ای بهم رفت 😂یادش بخیر
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
44 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
